حالا شُما یادتان نمیآید | یا نشنیدهاید | که:
[ از لحظهء نوشیدنِ جامِـ زهر و پذیرشِ قطعنامهء 598 و خاموشیِ فریادهایِ «جنگ، جنگ،... تاپیروزی» در 27تیرماه1367| تا واپسین دمِـ حیاتِ امامـخُمینی(ره) در 13 خُردادماه 1368 | حضرتشان دیگر برایِ مردمـ سُخنرانی نکردند | ولو یک کلمه... ]
باوجودیکه | بُنیانگذار و رهبر و ولیِفقیه بلامنازعِ این نظامـ بود | و به تعبیری «اُمیدِمستضعفانِجهان» | و بیاغراق ملیونها هموطن وی را از جانِ خویش عزیزتر میشمردند | و از جمعِ یاران و طرفداراناش احدی نبود که تقصیری در آنجوری شُدنِ نتیجهء جنگ بر عهدهء او بداند.
در همهء اینسالها و بارها | حکمتِ سکوتِطولانی و یکسالهء او مُعمّایی شُده برایمـ | و گاه از خودِخودمـ پُرسیدهامـ: | «نکند و... چونان هر رهبرِ بزرگی | که همه را در شیرینیِ پیروزیها سهیمـ میکند | و اما در موعدِ تلخِ شکست... بارِ مسئولیت را یکتنه بر دوش میدارد | زبانمـ لال | از چشمـهایِ پُرسشگرِ رزمندگان و اعضاء معلولِ جانبازان و دلِشکستهء خانوادههایِ شُهدا | معصومانه و دیگر | شرمـ میکرده در بیواسطه شُعار دادن و سُخن گفتن؟»